خاطرات کیان و رومینا

فروردین 94

سال نو مبارک! هاها مامان سر کار نمیره ولی یه ذره هم وقت نداره در واقع از مرداد به بعد اصلا نمی دونم چطوری گذشت... بچه ها خیلی بزرگ شدن کیان خودش تنهایی تاب می خوره قابلیتی که تازه به دست اورده نمی دونم کی همین عید که رفتیم پارک خودش و خودم فهمیدیم و چه مزه ای داد رومینا هم خیلی بزرگ شده حتی یه کم مو هم در اورده خود رای و مستقله خیلی ... واقعا خیلی - لباس در اوردن و پوشیدن حتی در حد جوراب - نهار و شام و خوراکی ها رو خوردن - با نی خوردن -از لیوان خوردن - امادگی برای گرفتن از پوشک که از 14 ماهگی اشت به نظرم شایدم زودتر - تنهایی بازی کردن - کمک گرفتن از بقیه به راحتی برا کارایی که نمی تونه تنهایی انجام بده و ... - حرف زدنشم خیلی خوبه به نظرم ...
11 فروردين 1394

تیر 93

خیلی ننوشتم می دونم یه چند تا چیز که دوست دارم حتما ثبت بشه رو تند تند میگم رومینا 7 تا دندون داره 4 تا بالا 3 تا پایین مدتهاست راهمیره فکر کنم 10.5 که شد درست راه میرفت تو یک سال تمام نمی تونست از نشسته بدون کمک بدون کمک بلند بشه اما یه هفته بعدش دیگه دستشو میزنه به زانوش پا میشه هنوزشیر می می میخوره چند تا چیز اولاشونو میگه مَ: من- شیر! دا گاهی هم دادا: داداش دَدَر: ددر دا: دالی ما: ماست آ: آب بَ: بغل من از آخر تیر دیگه سر کار نمی رم . تصمیم سختی بود خیلی ولی وقتی فکر می کنم بچه ها گناه دارم ته دلم یه خرده آروم میشه. خیلی سخته رفتن خیلی سخته نرفتن اعتراف میکنم بیشترش به خاطر کیانه. بزرگ شده می فهمه دلش می خواد مثل خیلیهای دیگه با...
28 تير 1393

سال نو مبارک

  نفسهای من پارسال جزو بهترین سالهای من و بابایی بود... دعای سفره هفت سینمون سلامتی و شادی شما دو تا فسقل بود و این سال هم مثل سال قبل برامون باشه... دوستون داریم همه دوست جونیهای کیان و رومینا ... سال نوتون مبارک ... سال خوبی داشته باشین... با آرزوی همه بهترینها براتون... و فضولم الان داره چی کار می کنه؟   ...
2 فروردين 1393

رومینا بانو

رومی 15اسفند از هال اومدتو اتاق خودشون و.... 17اسفند هم از چهاردستو پا تونست که خودش بشینه... چند ماهی هم هست که تمرین صداهایی مثل ماما بابا واوا و تازگیها عمه من و... رو می کنه...  اما تنها چیزی رو که بامعنی. میگه مامان م'  هستش یعنی شیرمی خوام. و شیرخشک هم نمی خوام و مامان رو به من یعنی بیا بغلم کن
20 اسفند 1392

گلهای من

این روزا خیلی دارن تند تند میگذرن... تقریبا وقت هیچ کاری ندارم نه به خونه میرسم درست نه بچه ها نه شوشو نه کارم نه خودم ونه... اما این روزا رو خیلی دوست دارم حتی بد خوابیدنهای شبشو .... نه نمی خوام بگذرن .... روزها یواش برین و بیاین...عاشق بچه ها و ارتباطشونم هر دو شون با دیدن هم می خندن خصوصا رومینا... چشمش دنبال کینه تا کیان هست نمی خوابه و سرش به طرف جاییه که اون هست... کیانم انواع جانگولر بازیها رو درد میاره تا خواهرش بخنده... البته... کافیه هر کدوم رو بغل کنم یا قربونش برم تا صدای اون یکی دربیاد.... خدایا شکرت... دخملک 5.5 ماهه بود که کامل نشست البته هنوز سینه خیر و روروئک رو دنده عقب میره البته سینه خیز کامل دور خودش می چرخه و ک...
2 اسفند 1392

خیلی وقته ننوشتم

خیلی وقته ننوشتم.... زندگی خوب میگذره اما نمی دونم چه جوری شبا صبح میشه صبا شب... دارم پشت سر هم کارا رو انجام میدم و زمان هم به سرعت برق و باد میگذره... واقعیت اینه که به هیچ کاریم هم درست نمیرسم نه بچه ها نه کار اداره نه خونه نه همسری... بهترین چیز زندگیم اینه که همسری خیلی خوب با همه چیز کنار میاد گاهی به خنده میگه من حتی نفر آخر هم نیستم چون تا وقت من میرسه وقتا تموم شده ... خیلی وقتا مجبوره برا شام خودش برا خودش یه نیمرویی سیب زمینی ای چیزی بذاره چون من با خوابوندن بچه ها دیگه بیهوش میشم از 18 آذر برگشتم سر کار ... رومینا 5 ماه و 5 روزه رفت خونه مامان فری... خیلی سخت بود تصمیم برگشت به کار ... دو تا بچه خیلی سخته خیلی کارا واق...
13 دی 1392

اولین غلت تاق باز به شکم

عشقم رومینا حسابی حرف میزنی گاهی سر ما میره... دیروز تصمیم گرفتم به جای راکر بذارمت رو زمین آخه خیلی بی قراری می کردی و معمولا ا زاینکه یه جای خیلی صاف باشی راضی میشی... این جوری شد که اولین غلت از تاق باز به شکم رو زدی و دستتم موند زیرت و صدات در اومد اما امروز دستتم در آوردی فدات بشم من باید چک کنم ببینم کیان کی اولین غلتشو زده؟
1 آبان 1392

اولین غلت رومینا

عشقم شنبه این هفته اولین غلت از شکم به تاقباز رو زد... انمی دونم قبلشم بلد بوده یا نه چون من اصلا به شکم نمی خوابونمش بعدشم یه عالمه بار از هر دو طرف برام غلت زده فقط وروجک نذاشته تا این لحظه ازش فیلم بگیرم حال یه کم هم عکس بذارم اگرچه همه عکسای من مال تو خونه هست و بچه ها که بیرون میرن رو خاله ازشون عکس میگیره... رومینا رو خیلی سعی کردم پستونکی کنم و خداییش موفق شده بودم ها حداقل میگرفت تا اینکه انگشت و دستشو کشف کرد الان دیگه خیلی سخت پستونک می خوره:   عشقم که داشت غرغر می کرد...   دختر عاشق نور من:   معمولا تو راکر می خوابه و منم دست بهش نمیزنم... کیانی هم خواخری رو انقده دوست داره که عک...
4 مهر 1392

آینده کیان

عسل خان ما مثل بیشتر پسر های این دوره زمونه بسیار فهیم هستن و از حالا آینده شونو برامون میگن... خوب از بیشتر پسرای همسن کیان می پرسی می خوای بزرگ شدی چی کاره بشی؟‌میگن بابا کیان هم میگه بزرگ شدم می خوام بابا بشم... می فهمی با.با... میگم مهندس مثل مامانی و بابایی ؟ میگه نه میگم دکگتر مثل ... هنوز حرف از دهنم در نیومده میگه فقط بابا... ببین من بزرگ شدم می خوام با رومینا ازدباج کنم ... وقتی رومینا اندازه خاله شد باهاش ازدباج می کنم بابایی برامون یه خونه بزرگ می خره که ١٩ تا اخاب (اتاق) داشته باشه و ٢٠ تا هم دسشویی داشته باشه (منظورش دستشویی توالته ها بس بچم تمیزه و وسواسی) خونمون طقبه (طبقه) بیستم باشه  خیلی هم بزرگ باشه بعد یه ...
19 شهريور 1392