هفته 37
عشقم رومینای خوشگل من که همه رو خیلی متعصبن مخصوصاً کیان
دیگه چیز زیادی ننمونده بیای پیشمون.... خیلی دوست داریم... نفس منی شیرینم... مامی دیگه زیاد نمی تونه تکون بخوره بس تو اون تو وروجکی می کنی .... وزنم خیلی زیاد شده ٧٨.٨... فدای سرت فقط کاش تو هم خوب رشد کرده باشی... جدی می گم... همش میگم این وروجک هم بیاد دیگه همه بدنم مال خودم میشه...
امروز میرم دکی تا تاریخ دنیا اومدن تو رو دیگه جدی جدی بهم بده... کاش از این بیمارستان لاله اطلاعاتی داشتم ... دوبار به خاطر نگرانیهام به خطر تو رفتم تو بخش زایمان اما در واقع هیچی ازش نمی دونم...
با روزشمار من برای ١١ تیر واقعا دیگه چیزی نمونده اما اگه دکی بگه که باید ١٥ بیای اصرار می کنم بشه ١٦ تیر که تو و کیانی هر دو بشین ١٦ ماه... نفسم خیلی از نینیهای تیرماهی دارن میان... منم انگار اونا تو هستن قربون تک تکشون میرم...
خدایا مرسی این زندگی رو به من دادی ... فرشته منو سالم و با شادی و قدم خیر به من برسون... آمین