عید و خونه تکونی

امسال عجب عیدی داره مامانی حداقل روزی یه بار اشکم در میاد ...

من نه خودم می تونم کار کنم نه کیان گلی شما اجازه میدی کار کنم و نه فسقل بانوی تو دلم اونم نمی ذازه و کافیه فقط دو تا تکه ظرف بشورم یا خم شم بذارم تو ماشین که حالم بد میشه و فسقل تو دلم تکون می خوره و ....

آقا کیان دیروز که بابایی خواب بود و من داشتم لباس تا می کردم زدی ظرف نمک رو شکستی. خوب ظرفش شکست. نمکها پخش شد. گاز و زیر کابینتها و ... نابود شد و دو تا سبزه فسقلیمون هم پر نمک شد یکیش از این آدمها بود که قرارا بود سبزه رو سرش در بیاد. تو رو از رو کابینت گذاشتم پایین و فکر می کنی حتی یه ذره ناراحت شده بودی؟ نه گلم تنها ناراحتیت این بود که اینو می خوام اونو می خوام انگار نه انار چیزی شکسته بابایی بیدار شد و رفت رو کاناپه دراز کشید پای تی وی...

منم اول رفتم در اتاقمونو بستم حسابی گریه کردم ... می دونی فکر می کنم مامان تو بارداری حساس تر هم شده پس خیلی هم عجیب نیست... بعد اومدم بیرون بابایی دید اشکم در اومده پاشد اومد کمک تا آشپزخونه رو روبراه کنیم امروز و فردا وقته برای کل خونه تکونی ههههههههههه.... می دونم که اگه فقط یه سال بی خیال باشم همه چیز درست میشه و این حس بد من از بین میره

الان بابایی بیدار شده میگه ما به همه کارامون میرسیم پس این حس بد من چیه؟؟؟؟

البته که الان تازه داریم می ریم خرید و اینکه تخت جدید کیانی رو ببینیم که گفتن آماده است... اگه خوب بود می فرستن خونه اینم خودش یه پروژه هست یعنی یه روز بره برا مرتب کردن و جابجا کردن اتاق فندقی ها

خانومی که میاد خونه رو تمیز کنه یه دو هفته هست منو قال گذاشته ... دیگه نمی گم بیاد ... امیدوارم فقط مریض نشده باشه... 

پی نوشت: ۳۰ اسفند: یعنی درود بر بابایی ... با سرماخوردگی و تب و لرز و ... تقریباً همه کارها انجام شده... میوه و شیرینی و ... رو خریده و کلی تمیز کاری اساسی کرده بوفه و کتابخونه و کابینت و ... امروز هم یه تمیز کاری معمولی داریم... هاها حتی اتاق فندق خان و فندق خانوم رو هم ۱۰ بار تغییر دکور داده ای تا یه چیزی از توش دراومده البته هنوز کار  داره که دیگه باشه توتعطیلات

بازم من این همه حرص خ.ردم .اما دقیقه ۹۰ بابایی همه چیز رو سر و سامون داد

وای مرسی از هر سه تاتون عاشقتونم کیان، فندق خانوم و باباشهریار