خاطرات کیان و رومینا

مامی در هفته 25 - اسم فندق خانوم

1392/1/10 20:36
نویسنده : مامان یلدا
426 بازدید
اشتراک گذاری

مردم از بس گفتم داره بهم سخت میگذره ولی واقعا داره سخت میگذره بی خوابیها و بدخوابیهای شب درد کمر و شکم بنده حالت تهوع که معلوم نشد نرفته چرا برگشته دوباره و ...

بدتر از همه اینکه با حال بدم به کیان عسلم خوب نمیرسم خیلی این موضوع هم ناراحتم می کنه ... می دونم کیان عسلم داره همه تلاششو  می کنه بچه خوبی باشه اما مامی زیاد اعصاب نداره مثل قبل بهش برسه انگار که همش بچه بدی هست ... خودش به خودش می گه من بچه بد خوبم!!! می گم عزیزم تو خوبی میگه نه بد خوبم یعنی گاهی بدم گاهی خوب!

یه دفتر داریم که کارهای خوب و بدشو توش می نویسیم شبا ببینیم اون روز کارای خوبش بیشتر بوده یا   کارای بدش... دیشب می گم مامانی کارای خوبتو بگو ببینم می گه در کل خوب بودم خاک بازی کردم... بابا کارای بد کرده چیزی بهش نگفتم! کارای بدمو بنویس می گم خودت بگو میگه : چنگال تو دهنم بود راه رفتم... اینم بنویس اینجوری می کنم بعد چنگال رو میذاره لای انگشتای پاش میاره بالا!!!

روزی چند مرتبه می گه اگه یه کاری کنین که خسته بشی و نی نی بمیره تو و بابایی رو نمی بخشم خیلی دعواتون می کنم میرم یه مامان بابای دیگه پیدا می کنم...

در کل که کلا به حرف ما گوش نمیده و هر کاری دوست داره می کنه تنها راه حریفش شدن اینه که باهاش حرف بزنم و به حرفش بگیرم ولی کلاْ هر کاری خودش بخواد میشه...

وقتی یه کاری رو می سپرم که بابایی انجام بده قشقرق و دعوا به پا میشه... هر دو تا یی بهم گیر میدن

حالا از فسقل بانو بگم: به اونم خیلی خوب نمی رسم فقط زحمت کشیدم و رو یخچال جدول گذاشتم که یادم بمونه ویتامینا مو درست و به موقع بخورم. با این حال فسقلکم با تکوناش و کاراش باعث میشه یه خرده از حالای بدم برام قابل تحمل بشه... اینکه بلده با یه تکون کل دلمو بلرزونه یا مثل کیان سکسکه کنه خیلی حال میده...

دیشب حالم خیلی بد بود از صبحش بد بود همه دردها بعلاوه سفت شدن شکمم و بعلاوه فشار بالا پایین... امروز به دوستم که دکتره قول دادم اگه دوباره تکرار شد حتما برم بیمارستان و تنبلی نکنم دیشب چند مرتبه اقای همسر گفتن پاشو بریم ها و لی انقدر حالم بد بود که جون نداشتم راه بیفتم هی می گفتم اگه تا ۰.۵ ساعت دیگه بهتر نشدم بعد... امروز بهش سپردم تو تحویلم نگیر به زور منو ببر

جداْ تصمیم گرفتم دیگه یه خرده این نمک رو کم کنم و شکلات شیرینی هم کمتر بخورم اما همین الان که دارم می تایپم هم دستام و انگشتام داره خواب میره مطمئنم یه چیزیم هست... خدایا خودت کمک کن این بار شیشه رو هم به سلامت زمین بزام... می دونم همیشه هوامو داشتی و داری...

 

نینک بانو هنوز اسم نداره نمی دونم اسمای زیر و دوست دارم  اگه کسی اینجا سر زد برام نظرشو بذاره:

 

۱- کتایون که توضیح نداره همون کتایون خودمونه

 ۲- کیاناز یا کیناز که بازم معنیش روشه

۳- کامیشا یعنی شاد و سرزنده

۴- کارین یا کارینا یعنی دست نیافتنی

۵- پرنیان یعنی نوعی حریر

۶- آیسان یعنی مثل ماه

۷- مهسان یا مهان

 

حالا چرا دارم خودم اسم پیدا می کنم؟ چون آقای همسر می ترسم تا روز آخر اسم پیدا نکنه و دست منو بذاره تو حنا می خوام یه اسم رزرو داشته باشم... اگه پیشنهادی هم دارین بدین ...

اصرار ندارم که حتما به کیان بیاد البته اگه بیاد بهتره

دوست ندارم خیلی جدید باشه یعنی دلم اسم عجیب غریب نمی خواد حالا اگه هم بود شاید به دلم بشینه بذارم

فامیلشون فاخری هست بدم نمیاد که به فاملشون بیاد مثلا کیان فاخری خوبه به نظر خودم اسم و فامیلش بهم میان

راستی نونوشم بوس زیاد برای زحمتات برای اسم... هنوز هیچی خیلی عالی به دلم نمیشینه... شاید چون راجع بهشون حس نگرفتم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)