خاطرات کیان و رومینا

عشقم کیان

1392/2/1 20:35
نویسنده : مامان یلدا
730 بازدید
اشتراک گذاری

خوب یه کم از کیان می نویسم برای خاله نونوش مهربونش که سراغشو گرفته:

حالا خودت یه آرتین داری دیگه اینم همونه ....

حتما عکس میذارم ازش خصوصا که از مهر تا حالا خیلی دلم می خواسته از نقاشی هاش و کاراش با خمیر عکس بذارم که الان به سلامتی هر دوشونو ترک کرده و نه نقاشی می کشه و نه خمیر بازی می کنه

رفته تو خط لگو سختا و ..... هر چیزی که به انگیری برد مربوط بشه .... حتی مثل دخترا تن انگری برد لباس می کنه و با هزار بار لباس عوض کردنش (همه لباسا مال خودشن) منو حرصصصصصص میده.... ملافه ها رو می پیچه دورشون که الان شنل پوشیدن ... الان رفتن رو تیر انداز و .... الان تو صورت بابا شهریار منفجر شدن یا پرت شدن و ...

خوب اصطکاکها بین اقای همسری و کیانی هم که کاملا قابل درکه.... موندم کی براش مثل بن تن از مد میفته؟؟!!!

بعد با من چه طوریه... عالی کمکم می کنه هوار تا هی میگه دولا نشو نی نی تو دلت می میره من عصبانی میشم ها... من خودم برات همه کاری می کنم...  خوداییش بیشتر کارای خودشم می کنه از دستشویی رفتن تا کفش پوشیدن و .... همه اینا تو همین چند ماه.... وووووی حتی خودش نهار و شام می خوره.... بعد من خوابیدم ماساژور میاره پشت کمرمو ماساژ میده جلوی همه میگه تو عشق منی عسل منی به دوستام میگه میمیرم برای مامان یلدا !!!!!! (باور کنین حتی من و شهریار هم تا حالا به هم اینو نگفتیم نمی دونم از کجا اومده از هر جا اومده خیلی حال میده)

بعد آقای همسر میگه خوب تو حق داری هرکی دیگه هم بود عاشق این بچش میشد و دائم رفتارای بدش!!! رو ندیده می گرفت و لوسش می کرد....

بعد با آقای همسر چه جوریه؟؟؟  حالا می پرم رو سرت منفجرت می کنم و اینا بماند.... دستور میده تو ماشین تند برو یواش برو ا... شیشه رو بکش پایین بکش بالا تو خونه اینو ببر اونو بیار .... مگه به کو نگفتم این کارو بکن ....

میاد تو آشپزخونه پیش من بلند می گه می خوام مامان بابامو عوض کنم!!!! البته مامای رو که دوست دارم ولی می خوام بابایی جدید پیدا کنم که بداخلاق نباشه ... با من هی بازی کنه... بذاره انگری برد بپره رو سرش و ...

بگم ها عاشق باباش هست و از حالا باباش مرجع همه کارایی هست که نمی تونه انجام بده.... بابام قدش انقده و دستشو میاره بالا و تا جایی که می تونه رو نوک پاهاش قدبلندی می کنه ... فقط اون می تونه میوه کاج رو از درخت برام بیاره (البته داییشم می گه چون اون قدش جدی جدی بلندتره) ... من می خوام بزرگ شدم بابا بشم نه نه دکتر نمی خوام بشم مهندس نمی خوام بشم من گفتم که می خوام بابا بشم ۰۰۰۰ عجب شغل خوبی پسرم پیدا کرده برای آینده اش

 

هنوز به تو می گه کو به پفک میگه تفک و .... خوشگل ترین چیزی که تازگی کشف شده  که می گه و من نفسم میره براش: اومده میگه زود باش بیا رز پیخ پِخ مَخ بازی کنیم... خیلی جدی یعنی رز پیشخدمت بازی کنیم البته خودش باید بگه گفتنش یه چیز دیگست خصوصا وقتی صداشو کلفت می کنه و مدل دستوری حرف میزنه  راستی مدتیه با عوض کردن موس کامپیوتر یه کم تو اتاق خودش می مونه چرا؟ ... چون راحت و بدون کمک ما می تونه بازی آنلاین بکنه... البته بازیهای ساده و اکثرا بدون زمان...

از وقتی می فهمه که داره میره آرایشگاه می گه فرفریاش نره فرفریاش نره الان خیلی رو فرفریهای کاکلش حساسه بچم ... با ااین یه ذره موش...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)