خاطرات کیان و رومینا

اولین غلت رومینا

عشقم شنبه این هفته اولین غلت از شکم به تاقباز رو زد... انمی دونم قبلشم بلد بوده یا نه چون من اصلا به شکم نمی خوابونمش بعدشم یه عالمه بار از هر دو طرف برام غلت زده فقط وروجک نذاشته تا این لحظه ازش فیلم بگیرم حال یه کم هم عکس بذارم اگرچه همه عکسای من مال تو خونه هست و بچه ها که بیرون میرن رو خاله ازشون عکس میگیره... رومینا رو خیلی سعی کردم پستونکی کنم و خداییش موفق شده بودم ها حداقل میگرفت تا اینکه انگشت و دستشو کشف کرد الان دیگه خیلی سخت پستونک می خوره:   عشقم که داشت غرغر می کرد...   دختر عاشق نور من:   معمولا تو راکر می خوابه و منم دست بهش نمیزنم... کیانی هم خواخری رو انقده دوست داره که عک...
4 مهر 1392

آینده کیان

عسل خان ما مثل بیشتر پسر های این دوره زمونه بسیار فهیم هستن و از حالا آینده شونو برامون میگن... خوب از بیشتر پسرای همسن کیان می پرسی می خوای بزرگ شدی چی کاره بشی؟‌میگن بابا کیان هم میگه بزرگ شدم می خوام بابا بشم... می فهمی با.با... میگم مهندس مثل مامانی و بابایی ؟ میگه نه میگم دکگتر مثل ... هنوز حرف از دهنم در نیومده میگه فقط بابا... ببین من بزرگ شدم می خوام با رومینا ازدباج کنم ... وقتی رومینا اندازه خاله شد باهاش ازدباج می کنم بابایی برامون یه خونه بزرگ می خره که ١٩ تا اخاب (اتاق) داشته باشه و ٢٠ تا هم دسشویی داشته باشه (منظورش دستشویی توالته ها بس بچم تمیزه و وسواسی) خونمون طقبه (طبقه) بیستم باشه  خیلی هم بزرگ باشه بعد یه ...
19 شهريور 1392

عسلی های مامان

سه شنبه این هفته رومینا باید واکسن دوماهگی بزنه... یعنی دو ماه گذشت زندگی افتاده رو روال خودش و روز و شب من هم بچه ها شده... کیانی که رومینا رو دوست داره اما گاهی زیادی محبتش میزنه بالا مثلا یه دستی پایی کشیده میشه و گریه ای یه که درمیاد و البته که بچه هست مگه چند سالشه ٤ سال گاهی هم حسادت میکنه و هر چی میگم رو تخت ما ملق نزن گوش نمی کنه ... منم کارم اینه کهسعی می کنم رومینا تو خطر نباشه رومینا هم دیگه حسابی من و نزدیکا رو میشناسه باهاش حرف میزنم اگه همراه حرکت سر باشه می خنده و دل منو و همه رو میبره... ای خدا این چیه تو مادرا گذاشتی به نفس کشیدن بچه ها شونم افتخار می کنن و ... خیلی بد نمی خوابه اما برعکس کیان که ٨ شب می خوابید ...
10 شهريور 1392

کیان و مسافرت

عشقم خیلی وقته جایی نرفتیم اونم چون من نمی تونم بیام امروز شما و بابایی دو تایی رفتین شمال ... به قول بابا مردونه زنونش کردیم رفت... ههههههههه قبلا هم با بابایی این ور اونور زیاد رفتین البته منظورم استخر و ... یا حتی عروسی هستش  یا اینکه شب با هم مونده باشین ... اما مسافرت این بار اوله ... نمی دونم چرا هنوز نرفته این همه دلم براتون تنگ شده ... دارم بزرگ و بزرگتر میشم ... دلم الکی یاد گرفته شور بزنه می دونی که آخه عاشقتون هستم... عاشق راستی من و بابایی در مورد اینکه کدوم یکی از شماها خوشگل ترین دائم بحث داریم اون میگه دخملی من میگم پسملی ... همش میگم کیان که همسن رومینا بود اینجوری اونجوری بعد هم میگم خوب آره رومینا هم مثل کیانه ...
10 مرداد 1392

رومینا جونم

عشقم دنیا اومدی قد:49 سانتی متر وزن: 3075 گرم 4شنبه 12 تیر 92 ساعت 9 صبح تشریف فرما شدین به این  دنیا مامانی خوش اومدی خیلی هممونو خوشحال کردی خیلی... خدایا شکرت .... بابت دخترم ... پسرم... همسرم شکرت   رومینای تازه دنیا اومده:   دو تا عشق و نفس ما: کیان عاشقته عزیزم       ...
15 تير 1392

هفته 37

عشقم رومینای خوشگل من که همه رو خیلی متعصبن مخصوصاً‌ کیان دیگه چیز زیادی ننمونده بیای پیشمون.... خیلی دوست داریم... نفس منی شیرینم... مامی دیگه زیاد نمی تونه تکون بخوره بس تو اون تو وروجکی می کنی .... وزنم خیلی زیاد شده ٧٨.٨... فدای سرت فقط کاش تو هم خوب رشد کرده باشی... جدی می گم... همش میگم این وروجک هم بیاد دیگه همه بدنم مال خودم میشه... امروز میرم دکی تا تاریخ دنیا اومدن تو رو دیگه جدی جدی بهم بده... کاش از این بیمارستان لاله اطلاعاتی داشتم ... دوبار به خاطر نگرانیهام به خطر تو رفتم تو بخش زایمان اما در واقع هیچی ازش نمی دونم... با روزشمار من برای ١١ تیر واقعا دیگه چیزی نمونده اما اگه دکی بگه که باید ١٥ بیای اصرار می کنم بشه ١...
1 تير 1392