خاطرات کیان و رومینا

تولد 4 سالگی کیان

1392/3/9 14:08
نویسنده : مامان یلدا
830 بازدید
اشتراک گذاری

امسال تولد عسلم تو مهد برگزار شد. مامان یلدا زیاد حال و احوال خوشی برای تولدهای هرساله نداشت و بعلاوه فکر کرده بود که کیانی به اندازه کافی بزرگ شده که تولد مهدکودکی بهش خوش بگذره ... خداییشم مهناز جون مربی کیان حسابی سنگ تموم گذاشت و تولد خیلی عالی برگزار شد... عسل مامان هم بهش بیش از حد خوش گذشت... البته تولد به جای 16 خرداد 5 خرداد برگزار شد برای همینم 16 خرداد یه تولد خودمونی خونه مامان فری براش خواهیم گرفت...

راستی همه چیزای تولد رو خود کیان انتخاب کرده بود ... همه چیزلبخند

 

 

 

 

آقا پسرای کلاس با کیان:

 

دختر خانومای کلاس با کیان:

 

در حال صندلی بازی:‌ معلوم نیست چرا همیشه اونی که تفلدشه برنده میشهخیال باطل

 

 

کیک برون:

 

 

کیک خورون:

 

رقص و شلوغی و برف شادی بازی:

 

 

 

و موقع باز کردن کادوها هم تک تک دوستاشو بوسیده:

 

اینا هم گفتیم دوستای صمیمی کیان بیان عکس بگیریم! البته با مهناز حون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

شکوفه (مامان هیراد)
9 خرداد 92 17:43
مرسی عزیزم از جوابت. واقعا لطف کردی. آخه چون مهد آموزش و پرورشه یکم شک داشتم نکنه خوب نرسن به بچه ها. واسه منم فعلا تا سه سال آموزش مهم نیست خیلی بیشتر دلسوز و با محبت بودن مربی مهمه و شلوغ نبودن مهد. میشه بپرسم مربیه کیان کی بود؟
راستی تولده گل پسرت هم مبارک. ایشاللا 120 سال زنده باشه زیر سایه مامان بابا و در کنار خواهر گلش

مرسی عزیزم ازتبریکاتت... من واقعا راضی بودم تو قسمت زیر سه سال ظاهرش خیلی جالب نیست... اما خوبه واقعا... مربی هاش اول خانوم ارشد بعد هم کبری جون... بعد هم 2 سال و سه ماه دیگه ما جامون عوض شدم از اونجا بردمش... ببین یه روزایی مهد خیلی شلوغه اما عمدتا چون مال آموزش پرورشه اصلا معلوم نیست واقعا چند تا هستن یه روزایی خیلی کمن یه روزایی خیلی زیاد... راستی تجربه شان زیاده... کیان حدود یههفته سخت موند کلا یه ماه هم سخت موند ( یعنی دوست نداشت بره و سخت جدا میشد) خصوصا چون مدیرشون گفت دم در خداحافظی کن برو خیل یهم جدی باش و بوس و بغل و اینا هم نه... خیلی می ترسیدم تو روحیه اش تاثیر بذاره یه هفته اول تو کوچه راه میرفتم و گریه می کردم به خودم و شرایط فحش میدادم ... اما چون میشنیدم (از پشت پنجره تو کوچه) که یا فندقم چی می گن راضی شده بودم... ولی نتیجه این بود که بعد از اون که این همه مهد عوض کرده حسابی به همشون اعتماد داره و هر بار فوق العاده راحت رفته ... دعا می کنم خوب و راحت بره و تو هم از مهد راضی باشی
نونوش
10 خرداد 92 10:55
تولدت مبارک کیان گلم ایشالا که همیشه لبای خوشگلت بخنده .. از عکسا معلومه حسابی بهت خوش گذشته و تولد شادی داشتی .. ایشالا که صد و بیست ساله بشی عشق من کلی بوووووس و بغل از طرف من و آرتین برای خودت و مامانت و اون فندق بانوی گوگولی که حرفشو با مامانت زدیم
شيرين و سارينا
11 خرداد 92 8:46
كيان گلم تولدت مبارك عزيز دلم
كيانا-مامان آوا
12 خرداد 92 14:17
به به چه تولدي معلومه حسااااابي به كيان و دوستاش خوش گذشته انشاله سال ديگه يه تولد حسابي برا دختر و پسرت ميگيري مامان مهربون و باسليقه
خاله شقایق
13 خرداد 92 11:53
ای جووونم خاله.چون همش می بینمت اصلا نمیفهمم که چقدددددر بزرگ شدی!عشقم تو کی چهار ساله شدی آخه؟؟ چقدر تولدت خووووب بوده کاش اونروز امتحان نداشتم منم میومدم
یاسمن مامان الیسا
19 خرداد 92 23:09
کیان عزیزم تولدت مبارک باشه صد ساله بشی پسر گلم
مصي
30 خرداد 92 8:35
تولد تولد تولدت مبارك چقدر هم بهش خوش گذشته عزيزم همه چي هم عالي يلدا جان سه تاييتون شاد و سلامت باشيد
اریانا+ مامی
1 مرداد 92 19:01
چه تولد خوشگلی تولدت مبارک با تاخیر اخه این پست رو ندیده بودم رومینا کوچولو چطوره داداشییی